اولین برف زندگی امیر محمد
٢٢/١٠/٨٩ شب سختی بود امیری از 12 شب تا صبح گریه میکرد و من و باباش با ترفندهای گوناگون و شکلک های که در خور سن و سالمون نبود سعی میکردیم اونو آروم کنیم با گذاشتن حوله داغ رو شکمش، با دادان گریپ میکسچر و... اما نشد که نشد فقط چاره ای که از ما میپذیرفت رژه رفتن بود اونم در حالیکه خودش گلاویزمون باشه تا صبح امیر محمد تو بغل ما با سرعت باد می تازید و ما خسته و نگران از حال اون بودیم ساعت 6 صبح امیری خوابید و باباش نیز هم( و نتونست سر کار بر ه و مرخصی گرفت) بعد از این همه خستگی و دلهره اولین برف زندگی امیر محمد که از پشت پنجره چشمک زنان واسمون دست تکون میداد شور و شوق تازه ای برای آغاز صبح دیگری با امیر محمد شد بالای...
نویسنده :
مامان امیر محمد
15:41